بوی گل یاس



ای نشسته در خیال من فراموشم مکن

با فراموشی و تنهایی هم آغوشم مکن
زندگانی می کنم چون شعله با خود سوختن
زنده ام با سوز وساز خویش خاموشم مکن
از شراب تلخ تنهایی قدح نوشم مکن
این شرار از من مگیر از نو سیه پوشم مکن
چو صبا در جستجوی خود به هر سویم مکش
همچو موی سیاهت خانه بر دوشم مکن
ای عشق این دل درد آشنا را در شرار غم مشور
هر چه می خواهی بکن اما فراموشم مکن


حرف آخر : با فراموشی و تنهایی هم آغوشم مکن
¤ مهربان| ساعت 8:7 صبح چهارشنبه 88/9/18
تو بگو ... ( )